|
كساني كه دوستشان نداريم خيلي زود ميفهمند كه دوستشان نداريم؛ كساني كه دوستشان داريم يا دوستمان ندارند يا نميفهمند كه دوستشان داريم؛ كساني كه دوستمان دارند نميفهميم كه دوستمان دارند؛ يا آن مواقعي كه فكر ميكنند دوستشان داريم دوستشان نداريم؛ يا مواقعي دوستشان داريم كه آنها فكر نميكنند دوستشان بداريم. يا دوستمان ميدارند و خوشمان نميآيد كه دوستمان بدارند؛ يا اول ميخواهيم كه دوستمان بدارند و بعد خوشمان نميآيد كه دوستمان بدارند. يا دوستشان ميداريم و آنها خوششان نميآيد كه دوستشان بداريم. يا دوستشان نميداريم تا خسته بشوند. يا دوستمان نميدارند تا خسته بشويم. يا خسته ميشويم از اينكه دوستشان بداريم. يا خسته ميشوند از اينكه دوستمان بدارند. يا دوستمان ميدارند و دوستشان ميداريم ولي باز خسته ميشويم. بعد هرچه صبر ميكنيم خسته نميشوند از اينكه دوستمان بدارند. بعد دوستشان ميداريم. ولي درست در همين لحظه آنها خسته ميشوند. بعد استراحت ميكنيم تا خستگيمان در برود. بعد از استراحت پاها را به اندازة عرض شانه باز ميكنيم. شكم را تو ميدهيم و سينه را جلو ميدهيم. چند نفس عميق ميكشيم. دست چپ را بالا ميبريم و با دست راست هم ميزنيم. بعد دو سيبزميني را كه قبلاً پوست گرفتهايم به دقت خرد ميكنيم. بعد يك پياز را چهارقاچ ميكنيم. دهانمان را هم باز نگاه ميداريم. دهانـمـان از حيرت باز است و وحـشـت ميكنيم.
سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم. سخت گريه ميكنيم.
نه از روي نياز، به خاطر پياز. |
|